در قرآن کریم، آیات بسیاری دلالت به عدم کمال گرایی و باید اندیشی دارد، که در روش های شناختی- رفتاری قرآن، به آن پرداخته می شود. اما قبل از نقد و بررسی، لازم است با توجه به این نکته که الیس در درمان این باور غیر عقلانی مطرح می کند(که انسان ها به صرف وجود داشتن خوب و ارزشمند هستند؛ نه بر مبنای عملکرد و رفتارشان)، اشاره ای مختصر به تکریم شخصیت انسان از دیدگاه اسلام، داشته باشیم:
تکریم، موهبت و عنایتى است مخصوص انسان که در چیز دیگرى یافته نیست؛ تکریم و شرافت انسان که خدا به او مخصوص کرده به واسطه عقل و تفکر است که به وسیله آن حق و باطل و مضرّ و نافع و خیر و شرّ را از هم تشخیص مىدهد، و موجودات کونیّه را به تسخیر خود در مىآورد و در جهان به دلخواه خود تصرف مىکند.[۲۰۰] خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید:
“وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلاً"(سوره اسراء، آیه ۷۰)؛ ما آدمی زادگان[۲۰۱] را گرامى داشتیم و آنها را در خشکى و دریا، (بر مرکبهاى راهوار) حمل کردیم و از انواع روزیهاى پاکیزه به آنان روزى دادیم و آنها را بر بسیارى از موجوداتى که خلق کردهایم، برترى بخشیدیم.
بنابراین، همه انسان ها از دیدگاه قرآن، دارای کرامت ذاتی هستند. چرا که انسان موجودی برگزیده الهی است که خداوند او را نسبت به سایر موجودات عالم، در آفرینش کرامت بخشیده و در میان موجودات این جهان از مواهب و توانایی ها، ظرفیت و قابلیت های خاصی برخوردار است که او را از دیگر آفریدگان ممتاز می سازد.[۲۰۲] اما کرامت ارزشی انسان در گرو انتخاب آگاهانه راه کمال و تقواست؛ و در این مسیر طبعاَ همه انسان ها دارای ارزشی مطلق و یکسان نخواهند بود؛ بلکه اهل ایمان و عمل صالح دارای فضایل و ارزش های والا و مثبت، و اهل کفر و عصیان واجد رذایل و عناصر منفی بوده و هر یک مراتب مختلفی خواهند داشت. خداوند در قرآن می فرماید:
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
“مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثىَ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَوهً طَیِّبَهً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُون"(سوره نحل، آیه ۹۷)؛ هر کس کار شایستهاى انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن، در حالى که مؤمن است، او را به حیاتى پاک زنده مىداریم و پاداش آنها را به بهترین اعمالى که انجام مىدادند، خواهیم داد.
بنابراین، از دیدگاه قرآن، انسان در آفرینش، به طور بالقوه، موجودی کریم است؛ که شایستگی مقام خلیفه اللهی و مسجود فرشتگان بودن را داراست و هم امکان رسیدن به این مقام را بالفعل دارد. و لذا در نظام تعلیم و تربیت قرآن، هر کس باید ارزش ذاتی خود را بداند و طوری حرکت کند که کرامت ذاتی را به کرامت ارزشی متصل نماید و آگاه باشد که خداوند برای او مقام خلیفه اللهی را در نظر گرفته است و باید تلاش کند که به این مقام برسد.[۲۰۳] خداوند متعال در این باره در قرآن کریم می فرماید:
“وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً…"(سوره بقره، آیه ۳۰)؛ (به خاطر بیاور) هنگامى را که پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در روى زمین، جانشینى [نمایندهاى] قرار خواهم داد.
قرآن کریم همچنین در آیه ۳۹ سوره فاطر می فرماید:"هُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْض…"؛ اوست که شما را جانشینانى در زمین قرار داد.
خداوند متعال در آیه ۳۴ سوره بقره می فرماید:"وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ"(سوره بقره، آیه ۳۴)؛ و (یاد کن) هنگامى را که به فرشتگان گفتیم: «براى آدم سجده و خضوع کنید!» همگى سجده کردند جز ابلیس که سر باز زد، و تکبر ورزید، (و به خاطر نافرمانى و تکبرش) از کافران شد.
حال به بررسی دیدگاه شناختی و رفتاری قرآن در آیاتی که دلالت به عدم کمال گرایی و باید اندیشی فرد دارد، پرداخته می شود:
۳-۱-۲-۲-۱٫ دیدگاه شناختی قرآن مبنی بر عدم کمال گرایی فرد؛ تکلیف افراد به اندازه قدرت و توانایی آن ها
یکی از قاعده های کلى و عقلى و دینى در قرآن این است که خداوند به آنچه که در قدرت و اختیار انسان نیست، تکلیف نمی کند: [۲۰۴]
“لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ …"(سوره بقره ،آیه ۲۸۶)؛خداوند هیچ کس را، جز به اندازه تواناییش، تکلیف نمىکند. (انسان،) هر کار (نیکى) را انجام دهد، براى خود انجام داده و هر کار (بدى) کند، به زیان خود کرده است.
“آیه الله مکارم"در تفسیر آیه می فرماید:"وسع” از نظر لغت به معنى گشایش و قدرت است. بنابراین آیه، این حقیقت عقلى را تایید مىکند، که وظایف و تکالیف الهى هیچگاه بالاتر از میزان قدرت و توانایى افراد نیست و لذا باید گفت تمام احکام با همین آیه تفسیر و تقیید مىگردد، و به مواردى که تحت قدرت انسان است اختصاص مىیابد؛ بدیهى است یک قانونگذار حکیم و دادگر نمىتواند غیر از این، قانون وضع کند، ضمنا جمله فوق، بار دیگر این حقیقت را تایید مىکند که هیچگاه احکام شرعى از احکام عقلى و فرمان عقل و خرد جدا نمىگردد، و این دو در همه مراحل دوش به دوش یکدیگر پیش مىروند. قابل توجه این که، در آیه شریفه در مورد اعمال نیک"کسبت” گفته شده و در مورد اعمال بد"اکتسبت” شاید تفاوت در تعبیر به خاطر این باشد که"کسب” در باره امورى گفته مىشود که انسان با تمایل درونى و بدون تکلف آن را انجام مىدهد و موافق فطرت او است، در حالى که (اکتسب) نقطه مقابل آن است یعنى کارهایى که بر خلاف فطرت و نهاد آدمى مىباشد و این خود مىرساند که اعمال نیک مطابق فطرت و نهاد آدمى است و اعمال شر ذاتا بر خلاف فطرت است.[۲۰۵]
آیه دیگری که به این قاعده کلی و عقلی اشاره می کند، آیه ۴۲ سوره اعراف است:
“وَالَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّهِ هُمْ فیها خالِدُونَ"(سوره اعراف ،آیه ۴۲)؛ و کسانى که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند- البته هیچ کس را جز به اندازه تواناییش تکلیف نمىکنیم- آنها اهل بهشتند و جاودانه در آن خواهند ماند.
“علامه طباطبایی"در تفسیر"لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها"می فرمایند:"جمله” لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها"براى تقویت دلهاى مؤمنین و امیدوار ساختن آنان است، چون قبلا ایمان را مقید به عمل صالح کرده بود، و معلوم است کمتر کسى از مؤمنین موفق مىشود جمیع اعمال صالح را انجام داده و به مقتضاى کلمه"الصالحات” که جمع با الف و لام و مفید استغراق است هیچ یک از اعمال صالح را ترک نکند، و این خود باعث نومیدى بیشتر مؤمنین است، لذا در جمله مورد بحث بخاطر رفع این نگرانى مىفرماید: تکلیف هر کس به قدر وسع و استطاعت او است، پس هر کس اعمال صالح به قدر طاقت خود انجام دهد و لو خود را به مشقت هم نیندازد باز از اهل این آیه و از اصحاب بهشت جاودان خواهد بود.[۲۰۶]
۳-۱-۲-۲-۲٫ دیدگاه رفتاری قرآن مبنی بر عدم خودستایى و کمال گرایی فرد
در روان شناسی تصریح می شود، هر نوع تصور بیش از حد حقیقی از خود، بیماری است؛ زیرا هنگامی که بیمار در ارزیابی خود مبالغه می کند، ارزشی بیش از حد واقعی به خود می دهد.[۲۰۷] در قرآن کریم، سرچشمه خودستایی، عجب و غرور و خودبینى است که تدریجا به صورت خودستایى جلوه می کند و بالاخره سر از تکبر و برترىجویى در مىآورد.[۲۰۸] در قرآن، آیات زیادی مردم را از خودستایى و بزرگ شمردن اعمالشان نهى مى کند؛ من جمله:
” أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ یُزَکُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ وَ لا یُظْلَمُونَ فَتیلاً"(سوره نساء، آیه ۴۹)؛ آیا ندیدى کسانى را که خودستایى مىکنند؟! (این خودستاییها، بىارزش است) بلکه خدا هر کس را بخواهد، ستایش مىکند و کمترین ستمى به آنها نخواهد شد.
آیه الله مکارم در تفسیر آیه می فرمایند: “در بسیارى از تفاسیر اسلامى در ذیل آیه چنین نقل شده: که یهود و نصارى براى خود امتیازاتى قائل بودند و همانطور که در آیات قرآن نقل شده گاهى مىگفتند"ما فرزندان خدائیم” و گاهى مىگفتند: “بهشت مخصوص ما است و غیر از ما، در آن راهى ندارد” (آیه ۱۸ سوره مائده و آیه ۱۱۱ سوره بقره)، آیات فوق نازل شد و به این پندارهاى باطل پاسخ گفت. در آیه، گرچه روى سخن به قوم یهود و نصارى است که براى خود امتیازات بىدلیل و نادرستى قائل بودند و خود را برگزیده ملتها معرفى مىکردند، گاهى مىگفتند: “لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَهً:” (بقره- ۸۰)؛ آتش دوزخ جز چند روزى ما را فرا نخواهد گرفت. و گاهى مىگفتند:” نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ:” (مائده- ۱۸)؛ ما فرزندان و دوستان خدائیم” ولى مفهوم آن اختصاصى به قوم و جمعیتى ندارد بلکه تمام افراد و ملتهایى را که به این صفت نکوهیده گرفتارند شامل مىشود." [۲۰۹]
قرآن در سوره نجم آیه ۳۲ صریحا خطاب به همه مسلمانان کرده، مىگوید:
“…..فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقی"(سوره نجم،آیه ۳۲)؛ پس خودستایى نکنید، او پرهیزگاران را بهتر مىشناسد.
بنابراین، سرچشمه اصلى این عمل ناپسند(خود ستایی)، عدم شناخت خویشتن است چرا که اگر انسان خود را به خوبى بشناسد، کوچکى خود را در برابر عظمت پروردگار، و ناچیز بودن اعمالش را در برابر مسئولیتهاى سنگینى که بر عهده دارد، و نعمتهاى عظیمى را که خدا به او بخشیده بداند، هرگز گام در جاده خودستایى نخواهد گذاشت. غرور و غفلت و خود برتربینى و تفکرات جاهلى نیز انگیزههاى دیگرى براى این کار زشت است.
خودستایى از آنجا که بیانگر اعتقاد انسان به کمال خویشتن است مایه عقبماندگى او است، چرا که رمز تکامل” اعتراف به تقصیر” و قبول وجود نقصها و ضعفها است. به همین دلیل اولیاى خدا همیشه معترف به تقصیر خود در برابر وظائف الهى، بودند، و مردم را از خودستایى و بزرگ شمردن اعمال خویش نهى مىکردند.[۲۱۰] در حدیثى از امام باقر ع در تفسیر آیه مورد بحث (فلا تزکوا انفسکم) آمده است:
“لا یفتخر احدکم بکثره صلاته و صیامه و زکاته و نسکه، لان اللَّه عز و جل اعلم بمن اتقى”[۲۱۱]؛ هیچ کس از شما نباید به فزونى نماز و روزه و زکات و مناسک حج و عمره افتخار کند؛ زیرا خداوند پرهیزگاران شما را از همه بهتر مىشناسد.
۳-۱-۲-۲-۳٫ دیدگاه شناختی قرآن مبنی بر عدم باید اندیشی فرد در انجام امور؛ وابستگی و اضطرار انسان به خدا
قرآن کریم در تعلیم الهى خود تمامى آنچه که در عالم هستى است چه ذوات و چه آثار و افعال ذوات را، مملوک خدا به تنهایى مىداند که مىتواند در مملوک خود هر قسم تصرفى نموده و هر حکمى را انفاذ بدارد، و کسى نیست که حکم او را تعقیب کند و غیر خدا ،هیچ کس، هیچ چیز را مالک نیست، مگر آنچه را که خدا تملیکش کرده، و او را بر آن توانا نموده، تازه بعد از تملیک هم باز خود او مالک و قادر بر آن است (و مانند تملیک ما به یکدیگر نیست که وقتى چیزى به کسى تملیک کنیم دیگر خودمان مالک نیستیم). آیات قرآنى که بر این حقیقت دلالت کند بسیار زیاد است؛ از جمله آیه ۲۳-۲۴ سوره کهف:
“وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداًً (۲۳) إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ وَ قُلْ عَسى أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً"(سوره کهف،آیه ۲۳)؛ و هرگز در مورد کارى نگو: «من فردا آن را انجام مىدهم. مگر این که خدا بخواهد، و هر گاه فراموش کردى (جبران نما) و پروردگارت را بخاطر بیاور، و بگو امیدوارم که پروردگارم مرا به راهى روشنتر از این هدایت کند.
“علامه طباطبایی” در تفسیر آیه می فرمایند: “این آیه شریفه چه خطابش را منحصر به رسول خدا (ص) بدانیم و چه اینکه بگوییم خطاب به آن حضرت و به دیگران است، متعرض امرى است که آدمى آن را کار خود مىداند، و به طرف مقابل خود وعده مىدهد که در آینده این کار را مىکنم. تمامى ذواتى که در عالم است که داراى افعال و آثارى هستند و ما آنها را سبب و فاعل و علت آن افعال و آثار مىنامیم، هیچ یک مستقل در سببیت خود نیستند، و هیچکدام در فعل و اثر خود بى نیاز از خدا نیست، هیچ عملى و اثرى از آنها سر نمىزند مگر آنکه خدا بخواهد، زیرا او است که آن را قادر بر آن فعل کرده و در عین حال سلب قدرت از خود ننموده، تا آن فاعل بر خلاف اراده خدا ارادهاى کند. و آیات داله بر این که هر عملى از هر عاملى موقوف بر اذن خداى تعالى است، بسیار زیاد است؛ از آن جمله مىفرماید:"ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَهٍ أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَهً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ” (سوره حشر، آیه ۵) یعنی هیچ درخت خرمایى را قطع نمىکنید و یا به حال خود نمىگذارید مگر به اذن خدا . و نیز مىفرماید:"ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَهٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ"(سوره تغابن، آیه ۱۱)؛ یعنی هیچ مصیبتى نمىرسد مگر به اذن خدا. و نیز مىفرماید: “وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ"(سوره اعراف آیه ۵۸)؛یعنی سرزمین پاک روئیدنیش نمىروید مگر به اذن خدا. همچنین آیات زیاد دیگرى از این قبیل. پس انسان عارف به مقام پروردگار خود و کسى که خود را تسلیم پروردگار خویش ساخته مىبایستى هیچ وقت خود را سبب مستقل در امرى و در کارى نداند، و خود را در آن کار مستغنى از خدا نپندارد، و بداند که اگر مالک آن عمل و قادر بر آن است، خداى تعالى تملیکش فرموده؛ و او بر آن کار قادرش ساخته. و ایمان داشته باشد به اینکه:” أَنَّ الْقُوَّهَ لِلَّهِ جَمِیعاً"- نیروها همه از خدا است". لا جرم هر وقت تصمیم مىگیرد که عملى را انجام دهد باید عزمش توأم با توکل بر خدا باشد هم چنان که خودش فرموده:” فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ"(سوره آل عمران،آیه ۱۵۹) و هر وقت به کسى وعدهاى مىدهد و یا از عملى که در آینده انجام دهد خبرمىدهد، باید مقیدش کند به اذن خدا، و یا به عدم مشیت خدا خلاف آن را، و بگوید این کار را مىکنم اگر خدا غیر آن را نخواسته باشد.”[۲۱۲]
از پارهاى از روایات استفاده مىشود که اگر کسى سخنى را در ارتباط با آینده بدون انشاء اللَّه بگوید خدا او را به خودش وامىگذارد و از زیر چتر حمایتش بیرون مىبرد. در حدیثى از امام صادق (ع) آمده است: امام دستور داده بود نامهاى بنویسند، هنگامى که نامه پایان یافت و به خدمتش دادند ملاحظه کرد، انشاء اللَّه در آن نبود، فرمود:” شما چگونه امیدوار بودید که این نامه (یا این کار) به پایان برسد در حالى که انشاء اللَّه در آن نیست، نگاه کنید در هر جاى آن نیست بگذارید".[۲۱۳]
۳-۱-۲-۲-۴٫ دیدگاه رفتاری قرآن مبنی بر عدم تکلف مؤمن در عمل، سخن و معاشرت
تکلف از اخلاق صالحان و شعار متقین نیست؛ خداوند در آیه ای از قرآن، پیامبرش را از تکلف برحذر می دارد:
” قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفینَ"(سوره ص،آیه۸۶)؛ (اى پیامبر!) بگو: من براى دعوت نبوّت هیچ پاداشى از شما نمىطلبم، و من از متکلّفین نیستم!
در مفردات راغب درباره “تکلف"آمده است که “آن اسم است برای آن چه که با مشقت یا تصنع و ظاهرسازی انجام شود.”[۲۱۴]
شیخ طوسی در تفسیر “وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ” می فرماید: “من از کسانی که در طلب امری که اقتضای عقلی ندارد و خودشان را به رنج و سختی می اندازند، نیستم. صفت متکلف، صفتی است که بر امر ناپسندی اطلاق می شود. پس برای همین (خداوند خطاب به پیامبر(ص)می فرماید)(به افراد بگو)"و من از متکلفین نیستم” زیرا به درستی که او(پیامبر(ص) )به امر زیبایی که حق آن را اقتضاء می کند، دعوت می فرماید." [۲۱۵]
در روایات اسلامى بحثهاى فراوانى در باره نشانههاى"متکلفین” و علائم آنها آمده است؛ از جمله: امام صادق(ع) در حدیثی درباره شخص متکلف می فرمایند: “المتکلف مخطئ و ان أصاب، و المتکلف لا یستحلب فی عاقبه امره الا الهوان، و فی الوقت الا التعب و العنا و الشقا، و المتکلف ظاهره ریاء و باطنه نفاق، و هما جناحان بهما یطیر المتکلف، و لیس فی الجمله من أخلاق الصالحین و لا من شعار المتقین، المتکلف فی اى باب کان قال الله تعالى لنبیه قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ".[۲۱۶] متکلف در عاقبت کار جز پستى و خوارى نتیجهاى نخواهد گرفت، و امروز نیز جز رنج و زحمت و ناراحتى بهرهاى ندارد. متکلف ظاهرش ریا، و باطنش نفاق است، و پیوسته با این دو بال پرواز مىکند! خلاصه تکلف از اخلاق صالحین و شعار متقین نیست در هر چه بوده باشد، همانگونه که خداوند به پیامبرش مىفرماید: بگو من از شما پاداشى نمىطلبم و از متکلفان نیستم.
همچنین در حدیثی دیگر وارد شده است:"التکلف من اخلاق المنافقین”[۲۱۷]؛ تکلف و به سختی انداختن خود از خصوصیات اخلاقی منافقان است.
از مجموع این روایات به خوبى استفاده مىشود که متکلفان کسانى هستند که از جاده حق و عدالت و راستى و درستى قدم بیرون نهاده، واقعیتها را نادیده مىگیرند، به پندارها روى مىآورند، از امورى که آگاهى ندارند خبر مىدهند، و در امورى که نمىدانند دخالت مىکنند، ظاهر و باطنشان دو تاست،و حضور و غیابشان متضاد است، خود را به رنج و زحمت مىافکنند، و نتیجهاى جز سرشکستگى و بدبختى به دست نمىآورند، و پرهیزگاران و صالحان از این"صفت” به کلى پاک و منزه هستند.[۲۱۸]
نتیجه بررسی تطبیقی: با توجه به آیات قرآنی، اعتقاد فرد مبنی بر این که باید در همه کارهایش کاملاٌ قابل، با عرضه و موفق باشد، اعتقاد قابل قبولی نیست؛ در دیدگاه شناختی قرآن مبنی بر عدم کمال گرایی فرد در انجام امور، تکلیف افراد به اندازه قدرت و توانایی آن ها است؛ زیرا توانایی های افراد مختلف است و خداوند بندگانش را به اندازه قدرت و توانایی های آنان، تکلیف می کند؛ و در دیدگاه شناختی قرآن مبنی بر عدم باید اندیشی فرد در انجام امور، وابستگی و اضطرار انسان به خداست؛ زیرا انسان عارف به مقام پروردگار خود و کسى که خود را تسلیم پروردگار خویش ساخته، هیچ وقت خود را مستقل در امرى و در کارى نمی داند، و خود را در آن کار مستغنى از خدا نمی پندارد، و در تمام امور بر خداوند توکل می کند؛ که البته این اعتقاد الهی با بهداشت روانی فرد هم سازگاری دارد؛ زیرا اگر فرد علی رغم سعی و تلاش در امری، موفق نشد، خود را سرزنش نمی کند؛ زیرا معتقد است که مشیت خدا بر آن تعلق نگرفته است. بنابراین، افرادی که این گونه می اندیشندکه باید در تمام موارد زندگی کامل و بی نقص باشند و حداکثر موفقیت را به دست آورند، به دلیل محدودیت های خودشان، احساس سرخوردگی و حقارت می کنند و این احساس، در رفتار آنان به صورت های تکبر، خودستایی و تکلف، نمود پیدا می کند؛ قرآن کریم، مردم را به عدم خودستایی و تکلف دعوت می کند.
با توجه به آموزه های قرآن، این باور غیر عقلانی که آلبرت الیس مطرح می کند، با آموزه های قرآن منطبق می باشد. اما این که الیس در درمان این باور غیر عقلانی، معتقد است که انسان ها به صرف وجود داشتن(خود پذیری نامشروط) خوب و ارزشمند هستند، نه بر مبنای عملکرد و رفتارشان؛ با آموزه های قرآن منطبق نمی باشد. زیرا کرامت ارزشی انسان از دیدگاه قرآن، در گرو انتخاب آگاهانه راه کمال و تقواست و در این مسیر طبعاَ همه انسان ها دارای ارزشی مطلق و یکسان نخواهد بود. بلکه اهل ایمان و عمل صالح دارای فضایل و ارزش های والا و مثبت، و اهل کفر و عصیان، واجد رذایل و عناصر منفی بوده و هر یک مراتب مختلفی خواهند داشت.
بنابراین، پس از بررسی این باور غیر عقلانی، و تطبیق آن با آموزه های قرآن کریم، می توان به این نتیجه رسید که این دیدگاه در قرآن، همانند نظریه الیس، دارای ابعاد شناختی- رفتاری است و آدمی می تواند از طریق آگاهی و شناخت نسبت به این که، وابستگی و اضطرار انسان مومن به خدا است، به اصلاح رفتارهای خود(عدم خودستایی و تکلف در کردارش) به مبارزه با این باور غیر عقلانی بپردازد. با این تفاوت که در روان شناسی، مراجع و با کمک درمانگر، راهکارهای شناختی و رفتاری آن ها را تعیین می کنند (درمانگر به بیمار کمک می کند تا فرد، بتواند خود را از عملکردش متمایز ببیند). [۲۱۹] اما در قرآن، راهکارهای شناختی و رفتاری از قبل به طور کامل از سوی خداوند تعیین و تعریف گشته اند. زیرا که خداوند متعال بهترین درمانگر آدمی است که نفس و روان او را به طور کامل می داند.
۳-۱-۳٫ باور غیر عقلانی شماره سه
اعتقاد فرد مبنی بر این که مردم اصلاٌ نباید غیرمنصفانه و زننده عمل کنند؛ و وقتی غیرمنصفانه و زننده عمل می کنند، باید آنها را سرزنش و لعنت کرد و آنها را آدم های بد و پستی دانست. [۲۲۰]
الیس، معتقد است که این باور از این اعتقاد سرچشمه می گیرد که گروهی از مردم، بد، شرور و بد ذات هستند و باید به آن ها برچسب آدم بد زد؛ و لذا این افراد باید به شدت تنبیه و مذمت شوند[۲۲۱].
۳-۱-۳-۱٫ تبیین این باور در روان شناسی
“الیس"، در توضیح و درمان این باور غیر عقلانی، معتقد است که معیار مطلقی برای درست و نادرست بودن امور وجود ندارد؛ و در این زمینه، با فلسفه پست مدرنیسم هم عقیده است که بر این دیدگاه تاکید می کند که درست و غلط مطلق نداریم.[۲۲۲] الیس، می گوید: “فقط چیز های داریم که از نظر انسان صحیح یا ناصحیح هستند، حتی معقول و نامعقول هم نسبی هستند. و لذا منظور ما از باورهای معقول، باورهایی هستند که معمولاً در شرایط معمول، موثر هستند و کار می کنند؛ یعنی نتایجی که می خواهیم (نوعی تجربه درونی)، به بار می آورند. اما رفتار معقول، وحی منزل نیست که قابل تغییر نباشد و لذا انسان، آزادی زیادی در انتخاب ندارد و تمام انسان ها دچار خطا و اشتباه می شوند و سرزنش و تنبیه موجب اختلال عاطفی بیش تر و رفتار بدتر می شود. بنابراین، فرد عقلانی، دیگران را سرزنش نمی کند که به احساس خودکم بینی و بی ارزشی فرد منجر شود. لذا بهتر است که خطا کاران، ترغیب شوند که مسئولیت اعمال خود را در صورت خطا بپذیرند و در اصلاح آن، بکوشند.”[۲۲۳]
۳-۱-۳-۲٫ نقد و بررسی تطبیقی
مکتب های عقلانی، انسان را به عنوان موجود برتر و کامل تر جهان در دسترس ما، ارج می نهند، و هیچ مبنا و دلیل برای تحقیر و محکومیت او نمی شناسند. از نظر اسلام نیز، انسان یک موجود زمینی است یعنی در زمین آفریده شده است، اما در او روح خدا دمیده اند. انسان موجودی است که هیچ گونه سابقه بد یا خوب ندارد و با نهاد پاک به دنیا می آید؛ قرآن کریم در این باره می فرماید:
“وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ” (سوره نحل، آیه ۷۸)؛ خدا شما را از بطن مادرانتان بیرون آورد و هیچ نمىدانستید. و برایتان چشم و گوش و دل بیافرید. شاید سپاس گویید.